خانوم پاف

۲۹ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

ترس نداره 

وقتی گلدون بلور قدیمی قیمتی ت  یهویی می افته میشکنه هزار تیکه میشه ، 

شکستن هیچ گلدونی

دیگه 

ترس 

نداره

آخ که یه چیزایی نباید بشکنه ، نباید ....


خانوم پاف
۳۱ تیر ۹۴ ، ۱۷:۰۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

سوغاتی ها همیشه بوی خوب میدن 

بوی نو بودن

بوی شهری که ازش اومدن 

 بوی آدمی که اونو خریده 

بوی کاغذ ی که دورش پیچیده

بوی چمدون 

بوی خوب 

سوغاتی ها بوی مهربونی میدن 

مدت ها بود سوغاتی نگرفته بودم ! 

مرسی دوستم 

خوب باشی همیشه 

خانوم پاف
۳۰ تیر ۹۴ ، ۱۱:۲۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر

قالب های بیان رو دوست ندارم 

ویرایش قالب هم بلد نیستم 

:(

خانوم پاف
۳۰ تیر ۹۴ ، ۰۲:۰۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

بگذار ملکه ی سرزمینم باقی بمانم 

سرزمینی

 که پادشاهیش را 

پس  از جنگی سخت به دست آوردی 

تو به تنهایی 

بر خاک سرد حکم می رانی 

و با من

بر قلبی گرم 

خانوم پاف
۲۹ تیر ۹۴ ، ۱۷:۰۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱ نظر

بهانه نگیر 

گفته بودم 

یک چیز هایی را به تو پس نمیدهم 

چه بخواهی چه نخواهی 

پیش من جا گذاشتی 

عطر تنت را ....... 

خانوم پاف
۲۶ تیر ۹۴ ، ۰۴:۲۱ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲ نظر


آن وقت ها که بچه بودم عصر هایی که خانه ی بی بی بودیم ، وسط بازی نفس نفس زنان می دویدم توی مطبخ ! 

بی بی بدون استثناء هر دفعه مشغول کاری بود . اصلا یادم نمی آید یک بار بی بی را بیکار دیده باشم . 

آنوقت ها که هنوز پاف نبودم ! یک شین کوچولوی گرد و قلمبه که فرق وسط باز می کرد و لپ هایش همیشه ی خدا سرخ بود . 

بی بی می پرسید ؛ چده ننه ? 

می‌گفتم ؛ دلم درد میکنه مامان عسل ( بی بی ام را در کودکی اینطور صدا می کردم ) .

انگشتان بلند حنا بسته اش را روی موهایم می کشید و برایم یک لیوان خاکشیر درست میکرد ، خنک و شیرین ،

یک حمد شفا هم میخواند و فوت میکرد به سرو صورتم و میگفت ؛ خوب شدی ، بخور و برو پی بازیت . 

بی بی خوب میدانست دل دردی در کار نیست ، دلم فقط می خواست او حواسش به من باشد ، من هم میدانستم که بی بی هیچوقت به رویم نمی آورد . میدانستم که او هم دوست دارد این بازی را .


این داستان هرعصر تابستان تکرار میشد و من هر بار با معجزه ی مهربانی بی بی ، خوب تر از قبل می شدم و می رفتم پی بازی ام . 


بی بی الان خودش درد دارد ... 

من دورم از او ، حتی نمیتوانم یک لیوان آب بدهم دستش . 

اما 

دلم میخواست پیش او بودم و می‌گفتم بی بی ، دلم درد میکند ، از آن دل دردها نه . آنها خوب بود . طعم شیرین خاکشیر هایت را میداد . 

این دل الان درد دارد و هیچ چیز آرامش نمیکند . 

این دل از بس تنگ شده ، تنها مانده ، غصه خورده ، آه کشیده ، بسته شده ، کنده شده ، بسته شده ..... درد دارد . 

بیا ، بیا انگشت های حنا بسته ات را بگذار روی سینه ام ، حمد شفا بخوان برایم ، شاید این دل ، دل شود و من بروم پی بازی ام ....


خانوم پاف
۲۵ تیر ۹۴ ، ۰۱:۵۰ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۷ نظر

دست هایم را گرفتی 

_ پله ها خطرناکند 


پله ها هم خطرناک میشوند 

وقتی

دست هایم را نگیری .... 

خانوم پاف
۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۸:۲۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر

امشب بی خواب شده ام 

شاید خیلی شب ها به میل خودم بیدار ماندم . 

اما

امشب رفتم که بخوابم 

رفتم که به خواب پناهنده شوم 

نشد .

خواب مرا به خودش راه نداد یا من خواب را ? 

گیجم 


دیدن رنج یک زن مرا به شدت غمگین کرده 

همزمان خواندن داستان رنج دخترکی 

 وشنیدن صدای عذاب زنان و دخترانی که همینجا اطراف من دارند نفس می کشند. 


من از عشق دم میزنم و می نویسم 

از چیزی که میدانم نایاب است این روزها 

از مهربانی 

از آزادی 

از برابری

از خوبی 

از لبخند


اما قطعا به چیزهای بیشتری فکر میکنم 

برای این فکر های دربند

برای این فکر های زخمی

برای آنها چه کار باید بکنم ?


من از رنج تو رنج می کشم

ای لطیف صبور عاشق مهربان ....


خانوم پاف
۲۰ تیر ۹۴ ، ۰۴:۰۵ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۴ نظر

 ۴۰ سالگی 

پشت در ایستاده 

برایم یک کاسه آش آورده 

با یک وجب روغن ! 




خاک برسرم

بذار چادر سر کنم 

نکنه موندنی بشه ?!!!!

خانوم پاف
۱۹ تیر ۹۴ ، ۱۸:۵۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۴ نظر

چشمهایت را ببند 

خستگی ات را 

فقط از پشت پلک هایت 

می توانم ببوسم 

بگذار خنجر های آب دیده ات 

قلب بوسه ام را بشکافد 


خانوم پاف
۱۸ تیر ۹۴ ، ۰۳:۰۸ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

نمیتونم

نمیتونم

نمیتونم

فقط کافیه منو توی آغوشت بگیری 

اونوقته که دیگه 

میتونم

میتونم

میتونم

خانوم پاف
۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۷:۱۸ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۵ نظر


فکر کن آدمی باشه که دوستش داری . دوست داشتن واقعی . 

لحظه هات از اسم و حضورش پر شده و انقدر خواستنی باشه که دلت بخواد توی یه صندوقچه ی آهنی قایمش کنی مبادا گم شه ! 

بعد 

کمی بعد 

وشاید خیلی بعد تر 

میفهمی که دلش به رفتنه

در بهترین شرایط ممکن که نه ناراحتی بوجود اومده باشه نه هیچ چیز دیگه .

 فقط فهمیده که باید بره تاحال بهتری داشته باشه .

اینجور وقتا میتونی بپیچی به دست و پاش ، مانع بشی، هزار و یک دلیل بیاری که نرفتنی بشه ، رژه برید روی اعصاب هم ، آخرش  از هم خسته بشین و هر کدوم از یه طرف راهتونو بکشید برید با قیافه ی حق به جانب که چرا یه ذره درکم نمیکنه

وته ته دلتون غصه رسوب کنه و هزار تا ای کاش  .....


یا میشه به همون اندازه که بودنش برات مهمه ، خوشحال بودنشم برات مهم باشه ، بغلش کنی ، چند بار دستتو بزنی روی شونه ش و بگی 

تو خوب باشی منم خوبم ...

یواشکی عطر تنش و به حافظه ت بسپری برای روزایی که قرار بود مبادا باشه .  

کمکش کنی جمع و جور بشه ، همه چیزو ببنده اضافه ها رو بریزه با ارزشها رو ببره .

خودت بدرقه ش کنی خودت پشت سرش آب بریزی خودت پشت سرش اشک بریزی

بذاری تمام کنه  

و خودت تمام شی 


رهات کرد که بره و تو هم رهاش کردی که راحت تر بره 

خوب رها کردن خودش یه تیکه ی مهم از دوست داشتنه . 


 

خانوم پاف
۱۴ تیر ۹۴ ، ۱۸:۳۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

کارهای زیادی هست که باید انجام بدهم

کتاب نیمه کاره  را بخوانم

و به تو فکر کنم 

نقاشی بکشم 

 و به تو فکر کنم 

شیشه ی آشپزخانه را تمیز کنم 

و به تو فکر کنم 

شام بپزم

و به تو فکر کنم 

کلاف کاموا ی اسپرت مشکی و قرمز بخرم 

و به تو فکر کنم 

راز این خانه را گوش کنم 

 و به تو فکر کنم 

...

آخ 

دستم سوخت 

 

این همه کار دارم 

و فقط

دارم به تو فکر میکنم 


پ ن 

نوشته بودم در ۱۳ اردیبهشت ۹۴

خانوم پاف
۱۴ تیر ۹۴ ، ۱۴:۳۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

علاقمندی به این سادگی ها نیست 

اگر شد ، علاقمندی نیست 

سرگرمی ست

سرگرمی چیزی نیست که بخواهم 

دلگرمی بودنت مرا بس  

خانوم پاف
۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۹:۰۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

از همه ی نازیبایی های دنیا 

پناه می برم 

به 

رنگ ها

نت ها 

کلمه ها 

و عشق 

خانوم پاف
۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۶:۴۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱ نظر

تمسخر ،

سلاح آدمهای ضعیفه 

و تظاهر ، سپرشون . 

خانوم پاف
۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۴:۲۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

عزیز من

تو را

نامت را

داشتنت را 

با هیچ کس قسمت نمیکنم 


عزیزمصر هم اگر شدی

خاکش را به خون میکشم !


خانوم پاف
۱۱ تیر ۹۴ ، ۲۳:۲۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

راحتم

حتی وقتی صدایت نمی آید 

میدانم 

یک جایی میان رویا هایم

پنهان شده ای

 

خانوم پاف
۰۹ تیر ۹۴ ، ۱۹:۳۳ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱ نظر

سخت ترین سوال دنیا میدونی چیه ?


" جای خالی را پر کنید "

خانوم پاف
۰۸ تیر ۹۴ ، ۲۲:۱۵ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲ نظر

کتاب هایم را اخیرا گاهی باصدای بلند می خوانم 


یک چیزی باید باشد  

این سکوت  پر هیاهو را 

بشکند

خانوم پاف
۰۸ تیر ۹۴ ، ۲۰:۱۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

امروز 

الان 

یکی از همان لحظه های مکرریست ،

که میخواهم نباشم .


کاش می شد ، به انتخاب خودمان می آمدیم 

گاهی هم که خسته می شدیم ، 

به انتخاب خودمان می رفتیم .  

کاش می شد،

 اگر از رفتن پشیمان می شدیم ، 

به انتخاب خودمان بر می گشتیم . 


نه آمدن انتخاب مان بوده و نه رفتن 

و نه بازگشتی خواهد بود ...

می ماند ؛ همین بودن 

بودن 

بودن


خانوم پاف
۰۷ تیر ۹۴ ، ۱۷:۴۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

پیراهن گلدار می پوشی 

باغچه دلش می لرزد ، گل می دهد  

گیسو در باد رها می کنی 

بید مجنون خم می شود ، می رقصد 

لبخند می زنی 

صدف دریا می درخشد ، مروارید می زاید

آمده ای دنیا را بسازی 

یا مرا آشوب کنی

......

خانوم پاف
۰۷ تیر ۹۴ ، ۱۴:۴۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

این قاصدک که در دست من است 

از بهشت آمده 

یا 

عطر نفس های تو رادارد ?

خانوم پاف
۰۷ تیر ۹۴ ، ۱۲:۳۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

خیلی دوست داشتم من هم  به خانه ام بر میگشتم

اما جز یک در ، که به حیاطی خالی باز می شود چیزی برایم باقی  نمانده . 

آنجا یک روزی ،  تختی چوبی بود و حوضی با فواره ی کوچکش ، با چند تایی ماهی گلی و یک عالمه شمعدانی های تر و تازه . 

پنج دری بالای حیاط نشسته بود و با شیشه های رنگی رنگی اش با ناز به دیوارهای کاهگلی فخر می فروخت .  

آنجا کنار دیوار آن نسترن سفید و کمی جلوتر ، گل های نارنجی همیشه بهار که همیشه ی خدا مثل خورشید های کوچک دور تا دور باغچه می درخشیدند . 

پله های بلند تا نزدیک هشتی ، اتاق های دور حیاط با طاقچه های هلالی و آن پستوی پر اثاث محبوبم .. 

جز در ورودی و چند پله ی بلند که هنوز سر جایش باقی مانده ،

به هر کجا نگاه می کنم نوشته : page not found 


پ ن 

با بلاگفا خداحافظی کردم 



خانوم پاف
۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۱:۵۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳ نظر

حواست را به من بده 

حالا که هر کاری میکنم ،

حواسم همه اش پیش توست ... 

خانوم پاف
۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۹:۲۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

بلاگ محترم زحمت کشید و سی تایی از پست های بلاگفاییم رو انتقال داد به اینجا . 

بلاگ جان عزیزم  تو که زحمت کشیدی چرا آرشیو کامل رو نیاوردی ?!

آخه آرشیوم بود ! پاره ی تنم بود !!!

به هر حال از تلاشی که میکنی ممنون . 

اما 

کار را که کرد ? آنکه تمام کرد !


خانوم پاف
۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۶:۵۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

متن و شیوه ی نگارشش باتوجه به کتابهایی که قبلا خوندم زیاد برام جذاب نیست ولی  به گمونم بتونم تا آخر برم . 

درباره ی عشق 

خوزه اورتگای گاست

خانوم پاف
۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۳:۴۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

۱۰ سال تفاوت سن داریم . نزدیک ۲ ساله نوشته هاشو می خونم . 

شاید اگه منم به خوبی اون میتونستم بنویسم یک عالم موضوع مشابه توی وبلاگ هامون داشتیم .

دو شب پیش  ازش خواستم با هم دوست بشیم ? آره یا نه ? 

زیرکانه گفت وای نات ?!


خانوم پاف
۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۳:۴۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

غمگینم

چیزی زیر پوستم پنهان شده 

زخمه ای بزن 

تا از خون سرخم

سبز بروید 

خانوم پاف
۰۱ تیر ۹۴ ، ۱۲:۳۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر