خانوم پاف

۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

دوست های جدید توی زندگی من ، همیشه وقتی میان که باید ، 

وقتی که لازمه ، وقتی که حیاتیه ، ضروریه. 

 و البته اوناییشون که موندنی نیستن درست زمانی میرن ، که اصلا وقت خوبی برای رفتن نیست. 

تو لطفا ماندنی باش سین جانم. 

اعتراف میکنم  چیزهای خوب زیادی داری که برای کشفش به زمان نیاز دارم. 


خانوم پاف
۳۱ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بعد از سال هاااااااا 

سالهای زیاد ، که موهایم رنگ شب هایم بود ... 

ای بابا ، هر چقدر تلاش میکنم شاعرانه نمیشه ! 

موهای سیاهم رو سپردم به دست سوگل ، 

گفتم به سلیقه ی خودت رنگ کن ! 

الان جوری شده ، 

صبح ها که توی آینه خودم رو میبینم ، هوس نسکافه می کنم ! 

البته نسکافه ای خوبه اما مشکی همچنان رنگ عشقه ! ^_^ 

خانوم پاف
۳۱ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

از اون روزی که پست مرد خاکستری رو خوندم و اون یه جمله ی طلایی شو ،

شبا قبل خواب به خودم میگم : خب بگو ببینم چی داری توی دلت ? 

اونا که خوب نیستنو دوست ندارمو میندازم بیرون ، خوباشو قشنگاشو دوس داشتنیاشو جمع میکنم یه گوشه که جا برای چیزای  دیگه هم باز کنم. 

مگه نه اینکه من یعنی همون کپه  تلمبار شده توی دلم ?

مگه نه اینکه فقط هموناس که مهمه ? 

مگه نه اینکه آخر کار منم و اونا ? 

بهشون فکر میکنم. 

میبینم چقدر ساده هستن اون چیزایی که دوست دارم. 

ساده هستن اما گاهی خیلی دور گاهی خیلی نزدیک. 


خانوم پاف
۲۶ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۳۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱ نظر
رز های قرمز رنگ رج ۵۹ دارند دلبری میکنند . 
میان آبی های روشن و تیره یک مرتبه یک باریکه ی قرمز رنگ 
انگار که خون دویده باشد توی رگ های باغم. 
کاش اینجا بودی میدیدی چقدر بافتن این ۲۸ شاخه رز مینیاتوری ذوق دارد.
باید بروم بخوابم. 
کلوچه این شب ها می ترسد تنها بخوابد.
 یک شب من به اتاقش می روم یک شب پدرش. اما من نمیترسم. 
بی بی ، 
از همان روزی که انگشتان بلند  حنا بسته ی سردت را در دستم گرفتم ، 
دیگر نمی ترسم. 
بیا ببین رزهایم را.   
بیا ببین ... 
باغبان شده ام !



خانوم پاف
۲۵ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۳۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

کاموامو گم کردم. همون که یه دونه خریدم ازش ، همون که برگ لاله های سوفی رو باهاش بافتم. همون که بعد هر چی مغازه های عشق آباد رو دنبالش زیر و رو کردم دیگه مثلش پیدا نکردم. همون که بعد از خونه تکونی دیگه ندیده بودمش. یعنی نیاز نداشتم بهش تا امشب . تا امشب که میخوامش و نیست....




خانوم پاف
۲۴ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۴۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

هیچ چیز اهمیت ندارد 

مگر 

چیزی که درون سینه ات داری ..


مرد خاکستری





خانوم پاف
۲۳ فروردين ۹۵ ، ۰۳:۰۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

جوری شده که دیر باورتر  می شم  روز به روز.  

خدا 

چقدر دلم باور میخواد. 

بتونم یکی رو باور کنم 

و باور کنم که باورم کرده. 

 

به قول کلوچه 

اصن ولش کن هیچی !

  


خانوم پاف
۱۵ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

حمد شفا با طعم خاکشیر



آن وقت ها که بچه بودم عصر هایی که خانه ی بی بی بودیم ، وسط بازی نفس نفس زنان می دویدم توی مطبخ ! 


بی بی بدون استثناء هر دفعه مشغول کاری بود . اصلا یادم نمی آید یک بار بی بی را بیکار دیده باشم . 


آنوقت ها که هنوز بزرگ نبودم ! یک شین کوچولوی گرد و قلمبه که فرق وسط باز می کرد و لپ هایش همیشه ی خدا سرخ بود . 


بی بی می پرسید ؛ چده ننه ? 


می‌گفتم ؛ دلم درد میکنه مامان عسل ( بی بی ام را در کودکی اینطور صدا می کردم ) .


انگشتان بلند حنا بسته اش را روی موهایم می کشید و برایم یک لیوان خاکشیر درست میکرد ، خنک و شیرین ،


یک حمد شفا هم میخواند و فوت میکرد به سرو صورتم و میگفت ؛ خوب شدی ، بخور و برو پی بازیت . 


بی بی خوب میدانست دل دردی در کار نیست ، دلم فقط می خواست او حواسش به من باشد ، من هم میدانستم که بی بی هیچوقت به رویم نمی آورد . میدانستم که او هم دوست دارد این بازی را .



این داستان هرعصر تابستان تکرار میشد و من هر بار با معجزه ی مهربانی بی بی ، خوب تر از قبل می شدم و می رفتم پی بازی ام . 



بی بی الان خودش درد دارد ... 


من دورم از او ، حتی نمیتوانم یک لیوان آب بدهم دستش . 


اما 


دلم میخواست پیش او بودم و می‌گفتم بی بی ، دلم درد میکند ، از آن دل دردها نه . آنها خوب بود . طعم شیرین خاکشیر هایت را میداد . 


این دل الان درد دارد و هیچ چیز آرامش نمیکند . 


این دل از بس تنگ شده ، تنها مانده ، غصه خورده ، آه کشیده ، بسته شده ، کنده شده ، بسته شده ..... درد دارد . 


بیا ، بیا انگشت های حنا بسته ات را بگذار روی سینه ام ، حمد شفا بخوان برایم ، شاید این دل ، دل شود و من بروم پی بازی ام ....


۲۵ تیر ۹۴


..........

امشب دیگر بی بی درد ندارد. 

آرام خوابیده. 

و من 

باید بنشینم تا صبح ، 

برای آرامش دل خودم ، حمد شفا بخوانم ...


پوپک 

۹ فروردین ۹۵

خانوم پاف
۰۹ فروردين ۹۵ ، ۰۸:۱۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر