خانوم پاف

آدم باید برای دیدن ، تصویر های خوب داشته باشد. 

برای یادآوری تصویر های خوب ، 

یک موسیقی آشنا ،

یک عطر دلپذیر ، 

یک طعم خوش ، 

یک ...

چشمهایت را ببند و برای دوباره دیدن تصویر های خوب ،

 از همه ی خوب های دیگر کمک بگیر. 



خانوم پاف
۰۲ شهریور ۹۵ ، ۰۳:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

پاسخی که به رفتار دور از انصاف یه آدم میدیم ، دقیقا نشاندهنده ی  میزان انصاف خود ماست !

در مورد ادب و درک و صبر و خیلی چیز های دیگه هم صدق می کنه !!!

خانوم پاف
۰۲ شهریور ۹۵ ، ۰۳:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

هر کسی شاید یه آهنگ داشته باشه که مدت هاست نمی تونه اون رو گوش بده!

یه آهنگ که گذشته رو واست تداعی می کنه و دلت نمی آد اون رو پاک کنی، میذاری اون گوشه کنارها بمونه، گاهی آهنگ ها لبریز از خاطره میشن و حرمت پیدا می کنن.

مثل بعضی از آدم ها، درسته که شاید دیگه نتونی اون ها رو ببینی و باهاشون حرف بزنی، اما از زندگیت پاک نمیشن، چون فراموش شدنی نیستن، اون ها همیشه یه جای امن گوشه ی دلت دارن.


قهوه سرد آقای نویسنده 

روزبه معین




خانوم پاف
۱۹ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

قبلا دوشنبه ها اینقدر بیخود نبودن ! 


خانوم پاف
۱۸ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

تمام روزهای گذشته ،

لابلای لحظه های در هم پیچیده ی خسته کننده ی نفس گیر ،

با خودم تکرار میکردم ؛ عادت میکنی.

چه فرقی میکند کجا باشی وقتی سهم تو همه جا دوریست.

چه فرقی میکند ?

 اینجا یا جای دیگر ،فقط یک اسم متفاوت خواهد بود.

آسمان همان آسمان و زمین هم همان.

عادت میکنی به نبودن در شب هایی که میگذرند و عبور از روزها ، یکی بعد از دیگری.

زمان زیادی نگذشته اما به اندازه کشداری یک تابستان داغ مرا در خود تبخیر کرده و می خواهد پوستم را از درون پاره کند .

من عادت نکردم ،

و این که میبینی روی صورتم نشسته ،

لبخند نه ، که مدارا با دوست داشتنی ست که هرگز تمام نمی شود.

 


خانوم پاف
۱۷ مرداد ۹۵ ، ۰۴:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

وقتی دلت جایی گیر می کند ، می ماند 

و خودت ناچار به رفتن می شوی ...


دنیا گاهی آن روی لعنتی اش را می‌کوبد توی صورت آدم ، 

لامروت

 

باید از رو ببریمش. 

خانوم پاف
۲۲ خرداد ۹۵ ، ۰۴:۲۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

میدانم ؛

هنوز خرداد است.

 

انارها ، 

تازه گل کرده اند روی شاخه ها .

پاییز که بیاید آنها هم می رسند. 


با انار دلی که بی موقع ترک خورده

 چه کنم ?

خانوم پاف
۲۲ خرداد ۹۵ ، ۰۴:۱۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

نقطه ، سر خط !

همیشه این جمله مرا به یاد کلاس اول دبستان می اندازد. 

هر بار توی فضای کلاس با صدای خانم ایستاده جان می شنیدمش ،

 میدانستم تا پایان دیکته فقط چند سطر دیگر باقی مانده. 

دو سه سطر ، نهایتا پنج سطر. 


میدانستم زود تمام میشود و می‌نشینیم به نقاشی کشیدن تا املاء هایمان تصحیح شود. 

لذت بخش تر از آن ، زمانی بود که هنوز خیال میکردیم یک خط دیگر باقی مانده ؛

اما معلم جان لبخندی میزد و می گفت : نقطه پایان !

خانوم پاف
۲۲ خرداد ۹۵ ، ۰۴:۱۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

وقتی چیزی گم میکنم دو جور ناراحتی میاد سراغم. 

اول این که دیگه ندارمش. 

دوم این که حالا دست کی افتاده ?

خیلی فرق میکنه دست چه کسی افتاده باشه ، خیلی .

خانوم پاف
۲۲ خرداد ۹۵ ، ۰۴:۱۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

برای من که همیشه دوست دارم دوست داشتنی هایم دم دستم ، 

ور دلم ، جلوی چشمم باشند ،  

آنجا میشود یک دوست داشتنی دم دست ، اما نه دم دستی ! 

همینطور که گاهی توضیح میدهم ؛ 

 پایه ها را سر جای خودشان ، به تعداد ، طبق نقشه ، با رنگ جدید ببافید و ... 

باید جایی باشد که بیایم و بنویسم : 

من هنوز نوشتن را دوست دارم. 


پ ن 

گاهی در تلگرام هم جمله ای می نویسم 

@

MrsPugh





خانوم پاف
۲۲ خرداد ۹۵ ، ۰۴:۱۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

انقدر  خوب نبودی که عطر ریحان را فقط بخاطر اینکه تو دوستش داری ، از لیست دوست داشتنی هایم خارج  کردم. 

انقدر خوب نبودی که قبل از عطر ریحان ، اسم خودت را از این لیست خط زدم. 

کمی خوب باش ، کمی خوب تر. 

آسمان به زمین نمی آید اما شاید من بتوانم گاهی صبح های زود ، یک دسته سبزی خوردن تازه بخرمم و باز  از عطر ریحان سرمست شوم.....


پ ن 

ننوشتن آدم را تا مرز خفگی می برد. 


خانوم پاف
۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۲۳ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۴ نظر

اینجا دیگه صرفا یک دفترچه ی خاطرات شخصی ست. 

از همراهی تون تا این لحظه سپاسگزارم.

 

خانوم پاف
۲۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۳:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

عشق ینی بشینی با انگشت داغون یه موتیف اسپیرال بزرگ ببافی ، حال انگشتت بدتر بشه اما حال خودت بهتر تر !


پ ن 

اردیبهشته 

اردی بهشششششششششششششششت  دل انگیز 


خانوم پاف
۱۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۱۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

خانوم پاف عزیز 

هدفون لعنتی ات را پرت کن توی تاریکی

گوش هایت را با دو دستت بگیر 

چشمهایت را ببند 

بغضت را محکم بده پایین 

تا تو باشی 

هیچ آهنگی را با هیچ خاطره ای شریک نشوی 

خانوم پاف
۱۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۳:۰۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

ترک های عمیق دیوار خانه ی قدیمی بی بی را یادم هست. 

مامن  پرستوهای کوچک بی لانه شده بود. 

تو از کدام تند باد برگشتی ? 

که میان شکاف قلب من آشیان کردی ? 

پرستوی کوچک من ....

خانوم پاف
۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۲:۳۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر


وقتی نمیتونی کسی  که دوست داری ببوسی  رو  در کنارت داشته باشی ،

کافیه چشماتو ببندی و قلبش رو بوسه باران کنی.

خانوم پاف
۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۳۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

والا به سن و سال و حال و هوای من نمیخوره این جور پست گذاشتن ، 

اما به قول دوستمون رضا ، 

آدم یه جاهایی رو مجبوره :) 


کامنت خصوصی شما نشانه شخصیت شماست ! 

خانوم پاف
۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۵۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

میبینی ?

چند جمله ی کوتاه ،

یک لحن محبت آمیز ،

یک ، دوستت دارم ،

یک ، دلتنگتم ،

یک ، کمی بیشتر باش ، 

میتونه حال آدمو

 از بد به خوب ،

و از خوب به خوبتر 

تبدیل کنه  :)

خانوم پاف
۰۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۳۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

چند روز است جلوی دلم ایستاده ام 

که نخواهدت .

نشد ،

دلم میخواهدت 

بابا ...

خانوم پاف
۰۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۲۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

دوست های جدید توی زندگی من ، همیشه وقتی میان که باید ، 

وقتی که لازمه ، وقتی که حیاتیه ، ضروریه. 

 و البته اوناییشون که موندنی نیستن درست زمانی میرن ، که اصلا وقت خوبی برای رفتن نیست. 

تو لطفا ماندنی باش سین جانم. 

اعتراف میکنم  چیزهای خوب زیادی داری که برای کشفش به زمان نیاز دارم. 


خانوم پاف
۳۱ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بعد از سال هاااااااا 

سالهای زیاد ، که موهایم رنگ شب هایم بود ... 

ای بابا ، هر چقدر تلاش میکنم شاعرانه نمیشه ! 

موهای سیاهم رو سپردم به دست سوگل ، 

گفتم به سلیقه ی خودت رنگ کن ! 

الان جوری شده ، 

صبح ها که توی آینه خودم رو میبینم ، هوس نسکافه می کنم ! 

البته نسکافه ای خوبه اما مشکی همچنان رنگ عشقه ! ^_^ 

خانوم پاف
۳۱ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

از اون روزی که پست مرد خاکستری رو خوندم و اون یه جمله ی طلایی شو ،

شبا قبل خواب به خودم میگم : خب بگو ببینم چی داری توی دلت ? 

اونا که خوب نیستنو دوست ندارمو میندازم بیرون ، خوباشو قشنگاشو دوس داشتنیاشو جمع میکنم یه گوشه که جا برای چیزای  دیگه هم باز کنم. 

مگه نه اینکه من یعنی همون کپه  تلمبار شده توی دلم ?

مگه نه اینکه فقط هموناس که مهمه ? 

مگه نه اینکه آخر کار منم و اونا ? 

بهشون فکر میکنم. 

میبینم چقدر ساده هستن اون چیزایی که دوست دارم. 

ساده هستن اما گاهی خیلی دور گاهی خیلی نزدیک. 


خانوم پاف
۲۶ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۳۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱ نظر
رز های قرمز رنگ رج ۵۹ دارند دلبری میکنند . 
میان آبی های روشن و تیره یک مرتبه یک باریکه ی قرمز رنگ 
انگار که خون دویده باشد توی رگ های باغم. 
کاش اینجا بودی میدیدی چقدر بافتن این ۲۸ شاخه رز مینیاتوری ذوق دارد.
باید بروم بخوابم. 
کلوچه این شب ها می ترسد تنها بخوابد.
 یک شب من به اتاقش می روم یک شب پدرش. اما من نمیترسم. 
بی بی ، 
از همان روزی که انگشتان بلند  حنا بسته ی سردت را در دستم گرفتم ، 
دیگر نمی ترسم. 
بیا ببین رزهایم را.   
بیا ببین ... 
باغبان شده ام !



خانوم پاف
۲۵ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۳۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

کاموامو گم کردم. همون که یه دونه خریدم ازش ، همون که برگ لاله های سوفی رو باهاش بافتم. همون که بعد هر چی مغازه های عشق آباد رو دنبالش زیر و رو کردم دیگه مثلش پیدا نکردم. همون که بعد از خونه تکونی دیگه ندیده بودمش. یعنی نیاز نداشتم بهش تا امشب . تا امشب که میخوامش و نیست....




خانوم پاف
۲۴ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۴۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

هیچ چیز اهمیت ندارد 

مگر 

چیزی که درون سینه ات داری ..


مرد خاکستری





خانوم پاف
۲۳ فروردين ۹۵ ، ۰۳:۰۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

جوری شده که دیر باورتر  می شم  روز به روز.  

خدا 

چقدر دلم باور میخواد. 

بتونم یکی رو باور کنم 

و باور کنم که باورم کرده. 

 

به قول کلوچه 

اصن ولش کن هیچی !

  


خانوم پاف
۱۵ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

حمد شفا با طعم خاکشیر



آن وقت ها که بچه بودم عصر هایی که خانه ی بی بی بودیم ، وسط بازی نفس نفس زنان می دویدم توی مطبخ ! 


بی بی بدون استثناء هر دفعه مشغول کاری بود . اصلا یادم نمی آید یک بار بی بی را بیکار دیده باشم . 


آنوقت ها که هنوز بزرگ نبودم ! یک شین کوچولوی گرد و قلمبه که فرق وسط باز می کرد و لپ هایش همیشه ی خدا سرخ بود . 


بی بی می پرسید ؛ چده ننه ? 


می‌گفتم ؛ دلم درد میکنه مامان عسل ( بی بی ام را در کودکی اینطور صدا می کردم ) .


انگشتان بلند حنا بسته اش را روی موهایم می کشید و برایم یک لیوان خاکشیر درست میکرد ، خنک و شیرین ،


یک حمد شفا هم میخواند و فوت میکرد به سرو صورتم و میگفت ؛ خوب شدی ، بخور و برو پی بازیت . 


بی بی خوب میدانست دل دردی در کار نیست ، دلم فقط می خواست او حواسش به من باشد ، من هم میدانستم که بی بی هیچوقت به رویم نمی آورد . میدانستم که او هم دوست دارد این بازی را .



این داستان هرعصر تابستان تکرار میشد و من هر بار با معجزه ی مهربانی بی بی ، خوب تر از قبل می شدم و می رفتم پی بازی ام . 



بی بی الان خودش درد دارد ... 


من دورم از او ، حتی نمیتوانم یک لیوان آب بدهم دستش . 


اما 


دلم میخواست پیش او بودم و می‌گفتم بی بی ، دلم درد میکند ، از آن دل دردها نه . آنها خوب بود . طعم شیرین خاکشیر هایت را میداد . 


این دل الان درد دارد و هیچ چیز آرامش نمیکند . 


این دل از بس تنگ شده ، تنها مانده ، غصه خورده ، آه کشیده ، بسته شده ، کنده شده ، بسته شده ..... درد دارد . 


بیا ، بیا انگشت های حنا بسته ات را بگذار روی سینه ام ، حمد شفا بخوان برایم ، شاید این دل ، دل شود و من بروم پی بازی ام ....


۲۵ تیر ۹۴


..........

امشب دیگر بی بی درد ندارد. 

آرام خوابیده. 

و من 

باید بنشینم تا صبح ، 

برای آرامش دل خودم ، حمد شفا بخوانم ...


پوپک 

۹ فروردین ۹۵

خانوم پاف
۰۹ فروردين ۹۵ ، ۰۸:۱۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

زیر پنجره ی اتاقت 

به دیوار تکیه زده بودم

و سوختن کتاب شعرم را تماشا می کردم.  


من دیگر شاعر نیستم ، 

گربه ام . 


میگویند گربه ها هفت تا جان دارند. 


خانوم پاف
۲۶ اسفند ۹۴ ، ۰۳:۱۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

میگما

_ ها ? 

میدونی چقدر دوستت دارم ? 

_ ها 

خوبه 

میرم زندگی کنم ! 

_ها?


هاااا ! 



خانوم پاف
۲۶ اسفند ۹۴ ، ۰۳:۰۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

آدم ها باید برای هم   " باشند "

به گمان من ،

بودن

به قدر کفایت ،

نه به قدر لزوم .


خانوم پاف
۲۴ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر