حرفهایم
يكشنبه, ۸ دی ۱۳۹۲، ۱۱:۴۳ ب.ظ
انقدر حرفهایم را نفهمیدند
که ناچار توی کمد لای رختخواب ها قایمشان کردم ....
یا گذاشتمشان توی سطل برنجی آن تَهِ تَه که دست کسی نیفتد ....
چند تاییش را هم شبها
میگذارم زیر بالشم تا صبح که شد یک فکری بکنم برایشان !
حرفهایم بیچاره ها شک دارند که من خودم هم میفهممشان یا نه !
از دستم خسته شده اند .
میدانم
آخر یک روز میگذارند و میروند
من میمانم و رختخواب های بیرون از کمد
و برنج های کف اشپزخانه ولو شده
و بالشی که شکافته میشود ...
حرفی که نفهمندش آخر به چه درد میخورد ...
پ . ن
گاهی حرف میزنی ولی باید انقدر بالا پایینش کنی که مبادا خیال کنند ......و خیال هم میکنند ...
همان بهتر که ل ا ل باشم .
میترسم تو را هم از دست بدهم ...
۹۲/۱۰/۰۸