روزگار
همیشه بریک قرارنمی ماند.
روز و شب دارد.
روشنی دارد،
تاریکی دارد.
کم دارد، بیش دارد.
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده تمام می شود
بهار می آید!
جای خالی سلوچ _ محمود_دولت_آبادی
روزگار
همیشه بریک قرارنمی ماند.
روز و شب دارد.
روشنی دارد،
تاریکی دارد.
کم دارد، بیش دارد.
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده تمام می شود
بهار می آید!
جای خالی سلوچ _ محمود_دولت_آبادی
قرار گذاشتیم شب ها نیم ساعتی با هم چت میکنیم !
یعنی خواست او بود.
من اصلا گمان هم نمیکردم همچین کاری خوشحالش کند.
درد دل میکنیم ، استیکر بوس و بغل و خنده و عشقولانگی برای هم میفرستیم و بعد که حرف هایمان تمام شد خداحافظی می کنیم و همدیگر را واقعی بغل میکنیم.
ما مادر و دختر باحالی هستیم !
میان آن همه ممنوعه ،
سهم ما یک سیب بود ؛
شیرین و آبدار !
نوش جانمان ...
دلم
به دوست داشتنت خوش است .
فرقی نمی کند
دوست داشتن من ، تورا
یا دوست داشتن تو ، مرا
من
دلم
به همین دوست داشتن های نامعلوم خوش است.
اژدهای خفته دوباره بیدار شده
به غار تنهایی اش که برگشت ، شاید من هم برگشتم.
نوشتم :
دوستت دارم خانم پاف .
به خودم عشق ورزیدم .
من تنها کسی هستم که برای خودم باقی می مانم.
تا آخرین لحظه.
تا وقتی که بگویند ، پاف هم مرد . . .
حتی بعد از آن.
وتو
توی دوست داشتنی را چه کنم ?
راستی که این روزها چقدرررررر به مردن فکر میکنم.
زنده بودن ، عشق ورزیدن و مردن.
میترسم بگویم دوستت دارم
و بخش پایانی این سه گانه برایم سخت شود.
یکی از چیزایی که عمیقا حالمو بد میکنه ، بافتن از روی نقشه یا دستور بافتی هست که یهویی بفهمم یه جای کارش می لنگه.
تنها چیزی هم که میتونه این حال بد رو دگرگون کنه کشف و حل اون اشتباهه.
الان خوبم ! خداروشکر !
شما چطورین ? ^_^
از اینجا که من هستم
تا آنجا که تو
آنجا که تو
تو
تو
اصلا تو چرا سر جایت نیستی ? هان ?
ماندن چه بدی داشت که رفتی ، دلکم ...
دلم یک عاشقانه میخواهد .
این بار آرام هم نشد ، نشد .
دریا طوفانی هم که باشد ،
باز همان خانه ی امن ماهی سیاه کوچولوست ....
تن خسته ام که هیچ ،
کاش میشد هر از گاهی
یکی می آمد
مغزم را مشت و مال میداد،
خستگی اش در برود.
بلکه درست کار کند.
من خسته نیستم
فقط چشمهایم تار می بیند .
من خسته نیستم
فقط چشمهایم می سوزد .
من خسته نیستم
فقط از چشمهایم اشک می ریزد .
من خسته نیستم
فقط چشمانم را بسته ام .
در یک چشم به هم زدن دنیای من عوض می شود
اگر چشمهایت . . .
میدانم
اینجا روز بروز کمتر خواهم نوشت .
من روز بروز بزرگتر می شوم
و نوشتن از افکاری که به هیچ درد این دنیا نمیخورد
برایم خسته کننده تر می شود.
حالا کم کم دارم به معنای واقعی آدم بزرگ می شوم.
گریزی نیست.
ای کاش میتوانستم جایی روی دیوار این دنیای بزرگ خاکستری ،
خطی بکشم ،
تا هر زمان که کسی از کنارش عبور میکند بگوید ،
به گمانم یک مامان اینجا بوده.
یک مامان بنفش.
چند ماهه سعی کردم هیچ آهنگی ازش نشنوم.
حالا که پلی کردم و داره می خونه ،
تصور کن چه حالی دارم .
اون صدای لعنتی
با اون کلمات لعنتی
انگار که بخوابونه توی گوشم و بگه
چرا ?
چرا لعنتی ?
یه گلدون گذاشته بودن توی حیاط .
از سرما نفله شده بود .
اون شاخه هه که سالم مونده بود هنوز ،
کندم آوردم خونه قلمه زدم /
ریشه داد .
پاش به خاک نرسیده گل داد !
عاشق قدردانی شم .
درست زمانی که نیاز داشتم ،
امید تزریق شد توی وجودم ...
شنیدم وقتی صاحبشو خیلی دوس داره ، زمستون گل میده !!
امروز روی پیشونیم اولین چین واضح رو دیدم
منتظر اولین تار موی سفیدم
اونوقت دیگه ماه کامل میشه !
باد می آید .
باران می آید .
تگرگ می آید .
شاید برف بیاید ...
آنوقت صبح زود ،
روی برفهای پیاده رو ،
رد پایی تا جلوی خانه ی من می آید ،
که فقط من میبینمش .
آخر ، هیچ کس
چشم دیدن رویاهای مرا ندارد ...
خانوم پاف عزیز
به کسی که قبلا از او قطع امید کرده اید ،
دوباره دل خوش نکنید .
یادتان باشد ،
آدم ها به سختی تغییر می کنند ،
آن هم تغییری که ثبات داشته باشد ....
با احترام
شین میم
یه وقتایی
به یه نوعی
توسط کسی
یه حق و حقوقی از ما نادیده گرفته میشه ،
ضایع میشه.
وقتی حقی ازمون ضایع میشه ،
حداقل کاری که میتونیم بکنیم اعتراضه .
اگه اعتراض نکردیم ،
خودمون هم حق خودمونو ضایع کردیم.
چه بسا بدتر از نوع اول.
من یه روزایی دوست داشتم متن بخونم ،
مث هایده ی رادیوروغن حبه انگور .
من یه روزایی خیلی چیزا دوست داشتم .
من این روزا هم خیلی چیزا .....
از ۳۰ که بگذری
هنوز دلت یه چیزایی میخواد .
به ۴۰ که نزدیک بشی
خواستنت عمیق تر میشه ،
اما ...
رویایی تر هم میشه .
مثل وقتی که دستتو داراز میکنی خورشیدو بگیری .
میدونی نمیتونی
اما میخوای .
و همین خواستن ،
زنده نگهت میداره ،
زنده .....
زنها وقتی خوشحالند آواز میخوانند
میان راه رفتن گاهی لی لی می کنند
توی آینه لبخند میزنند
و گاهی چشمک !
با گل ها حرف می زنند.
زنها وقتی خوشحال ترند
جینگیلجات به خودشان می بندند
کیک می پزند
تند تند راه می روند
پرده ها را عوض می کنند
قرمه سبزی بار میگذارند
لواشک میخورند !
زنها وقتی خیلی خیلی خوشحالند
مکث میکنند
پشت سرشان را نگاه می کنند
نکند این ها همه اش خواب باشد ?....
بازویم را که بوسید ، نفس عمیقی کشیدم و چشمهایم را باز کردم.
قلبم هنوز تند تند میزد.
هیچوقت فکرش را هم نمیکردم اولین قرارمان ، اینگونه باشد.
چقدر تلاش کرده بودم این سالها ، که دیداری نباشد ، و نشد.
او موفق شده بود.
او قوی تر از من بود.
گفتم : باز هم بیایم ?
دخترک گفت : نسخه ات را داشته باش ، اگر افزایش پیدا کرد ، دوباره بیا.
سوزن را توی سطل انداخت و من به جای بوسه ای که می سوخت نگاه کردم.
انسولین داشت پیروزمندانه در من پخش می شد ...
همینه دیگه
آدمی که به فکر همه چیز هست الا سلامتیش !
آنفولانزا میگیره
ریه ش هم عفونت میکنه
صداشم در نمیاد
فقط انقدر رو داره که دودستی چسبیده به زندگی !
پ ن
یکی از دهها علتی که انقدر سیستم دفاعی بدنمو ضعیف کرده ، خواب نامنظمه
گمونم باید بعضی عادت های دوست داشتنیمو تغییر بدم
ناچارا
دلش بهانه گیر شده .
میگوید دستم شکسته ،
اما من که میدانم ،
انچه شکسته ، دل بی بی ست نه دستش ...
دلم میخواهد بیاورمش اینجا ، پیش خودم ،
بگذارمش روی دوتا چشمهایم .
اما او حتی دیگر نمیتواند سوار ماشین بشود این همه راه طولانی را ...
دلم بی بی ام را میخواهد . بدون اینکه نفر سومی بین مان باشد .
بی بی من شیرزنی بود ، این روز ها بیماری و پیری بهانه گیرش کرده ،
شاید هم رفتن آقاجون و دایی ها ...
صبر بی بی دارد تمام می شود .
بی بی ام اگر برود من یک تکه از ریشه ام را از دست خواهم داد .
یک تکه از زندگی ام را ...
بی بی ام را ....
من مشغول تکاندن خانه ام
بوی وایتکس میدهد دستانم
فکرم اما پر از عطر اطلسی هاست !
یک فنجان خاطره ،
یک غزل ، حافظ ،
مرا هم
مهمان کن .
بهار نارنج شیرازش ، با من
رفتن آبان آنقدر غم انگیز بود ،
که گویی باید آذر را در سکوت سپری کنم .
پ ن
دلتنگی هایم را کاش باد ترانه ای کند ....