ترجیح میدهم مادری قوی باشم که کودکی مستقل و خودساخته تربیت می کند ،
تا مادری فداکار که کودکی نیازمند و وابسته .
پ ن
امروز روز کودک بود .
ترجیح میدهم مادری قوی باشم که کودکی مستقل و خودساخته تربیت می کند ،
تا مادری فداکار که کودکی نیازمند و وابسته .
پ ن
امروز روز کودک بود .
یک اشتباه رو شاید هیچوقت نشه جبران کرد ،
اما حداقل میشه تکرارش نکرد .
میشه ادامه ش نداد .
۲۲۲ بار بازدید از یک آیدی که قطعا باید یک روبوت باشه ،
یک بازدید کننده ی فیک . اینطور میگن مگه نه ?
ترسناک بود برام مثل فیلمای هیچکاک !
همه ش حس میکردم یک نفر پشت سرم ایستاده :)
الانم هنوز هست ...
سلام روبوت ! ازین طرفا :)))
نماینده ی کلاس کلوچه خانوم شدم. معنیش میشه همون بچه مرشد ! وردست آموزگار . دو روز هست که مامانها پی ام میدن : ببخشید ، تکلیف امشب بچه ها چیه ? !!
یه چیزی هست توی کیف بچه ها بنام دفتر رابط . چیز خوبیست . گاهی بهش نگاهی بیندازید بانوان گرامی :)
قدم میزنی
روزها توی فکرم و
شب ها توی خواب
قصد جان من را کرده ای یا خودت ?
کمی بخواب .....
یکی از راههایی که میشه میزان علاقه ی یه زن رو نسبت به یه مرد سنجید ،
اینه که زن رو موقع اطو کردن پیراهن اون مرد زیر نگاهت داشته باشی .
فقط کافیه کمی تیز باشی ، خیلی نکته های باریک تر از مو خواهی یافت !
پ.ن
این مسئله در مورد پیراهن نو صدق نمیکنه ^.^
خاک بر سر تو که نمیفهمی ام .
و خاک بر سر من که نمیفهمم نفهمیدنت را .
خاک بر سر نفهمیدن .
خاک ...
پ.ن
این اون چیزیه که اغلب نمی فهمیم
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
قصه ی ما آدما مث قصه ی این علف ها ست .
هر کدوم رو به کسی داریم که بهمون پشت کرده .
بالاخره یه روز یکی باید این قانونو بشکنه ،
تا داس ،قلم پای همه مونو نزده ....
پ.ن
عنوان قرضی ست ، از ترانه های سعید مدرس .
هندونه فروش توی کوچه داره داد میزد : هندونه ی سرخ و شیرین کیلویی ۲۰۰ تومن به شرط چاقو .
هندونه ها دیگه پوک شدن .
هوس یه کاسه آش کردم ، پر سبزی و رشته با یه عالم سیر و پیاز داغ .
اگر پشت سر هم رژیم های متعدد و مختلف میگیرید که چند کیلویی وزن کم کنید ،
اگر رژیمتان را میشکنید و دوباره از شنبه ! شروع میکنید ،
اگرخودتان را سرزنش و هر چه که نوش جان کرده بودید را به کامتان زهر می کنید ،
اگر این کار ها را دست کم چند سالیست تکرار می کنید ،
بدانید و آگاه باشید ؛
چه موفق شوید چه نشوید ،
یک روزی می رسد که هیچ غذایی برایتان طعم خوش گذشته را نخواهد داشت ، هیچ غذایی .
لوبیا پلوی چرب و چیلی و ترشی لیته و خورشت بادمجان و ماکارونی و دلمه برگ مو و کوفته و حتی یتیمچه ی نازنین .
به جان خودم دیدم که میگم ! *_*
پس اگر هنوز گرفتار این عاقبت تلخ نشده اید ، یک بار برای همیشه تصمیم بگیرید .
یک بار آن هم همین الان .
یا پایبند باشید و یک مدت چشم روی هوس های خوشمزه تان بگذارید و چند سانتی از دور کمر خویش بکاهید و خلاص ،
یا هرچه می خواهد دل تنگتان بخورید و انقدر خودتان و ما و دیگران را به چالش نکشید !
پ.ن
بعضی ها انقدر در بودنشان فراز و فرود دارند و هی برو بیا می کنند و تحت فشار میگذارند آدم را که یک روز به جایی می رسی که بود و نبودشان برایت یکی می شود .
که البته اگر فقط همین بود می شد یک جوری از کنار قضیه گذشت .
چه بسا دیگر هیچ کس را نتوان مثل گذشته باور کرد و با او همراه شد .
اینجاست که بود و نبود آدمها برایت بی مزه می شود درست مثل همان غذایی که چه بخوری چه نه ، لذتی در کار نخواهد بود .
این چیز کمی نیست ها .
به جان خودم دیدم که میگم ! *_*
جا دارد گاهی از صمیم قلب دست بعضی ها را بوسه که نه اما به گرمی فشرد .
آنهایی که یک بار برای همیشه می آیند و ماندنی میشوند و آنهایی که یک بار برای همیشه می روند و تمام .
من نمیدانم چرا انقدر زور میزنیم مدرک های بی ربط بگیریم .
وقتی آفتاب آخر شهریور ، از پشت پرده ی توری ،
خودشو ولو میکنه روی تختی
که هنوز مرتب نکردی .
تو مرو گر بروی جان مرا با خود بر
ور مرا مینبری با خود از این خوان تو مرو
پاییز قشنگم توی راهه
آسمون لباس طلایی هاشو هر شب پرو میکنه
هر شب یه لباس
بعد توی چشمای ما نگاه میکنه ببینه کدومش بیشتر بهش میاد
میدونه پاییز شاعره
میخواد به دلش بشینه
عاشقش کنه
🍂🍃🍁🌾🌿🍂🍃🍁🌾🍃🍂🌾🌿🍁🍂🍃🌾🌿🍁
او با کسی دیگر زندگی خواهد کرد ، جایی دیگر ...
این امتیاز ادبیات است. تصویر ها پژمرده میشوند. از ریخت می افتند. جلوه و جلای خود را از دست میدهند، اما واژه ها ...
انسان باید کمی برای خودش خوشایند باشد تا بتواند کنار دیگری احساس خوشی کند.
روزهایم چهار نعل از من می گریزند و هریک از آنها مرا از پا در می اندازند و تحلیل میبرند.
فراوانی اوغات فراغت موجب فقر معنوی میشود.
نیکول ، دستخوش تناقض بی رحمانه ی خشمی بود که زاده ی عشق بود و کشنده ی آن.
چه خسته کننده است تنفر از کسی که انسان دوستش میدارد.
اضطراب زیستن به مراتب تحمل ناپذیر تر از ترس از مرگ است.
زوج هایی که بلد نیستند از کلمات استفاده کنند ، تعجبی ندارد که سوتفاهم مثل یک گلوله برفی هر لحظه بزرگ تر شود و بالاخره میانه شان را به کلی خراب کند.
سوتفاهم
سیمون دوبوار
چارلی چاپلین در کتابش میگوید :
"نترسید که روزی خورشید متلاشی شود و همگی از سرما بمیریم.
بترسید که روزی برسد که زنها بخواهند محبت را از ما مردها دریغ کنند.
آنوقت همگی از سرما خواهیم مرد. "
همه ی آنچه که من ندارم ،
در برابر آنچه که تو دیگر نداری ،
یک شوخی است ...
زندگی چیزهای زیادی به ما بدهکار است ...
من را به تو
تو را به من
امروز اگر کلوچه بیمار نبود می رفتم بیرون .
جاهایی هست که میخواهم از نزدیک ببینم .
شاید خانه مقدم یا یک باغ موزه .
به هوای این که شانه به شانه ام قدم می زنی ، چشم از سنگفرش و حوض و آجر های قدیمی اش بر ندارم . هی بگویم قشنگه ! و تو بگویی ؛ اوهوم ، خیلی !
یا از شلوغی بازار عکس و گزارش بگیرم و بنویسم، انگار قرار است همین فردا صبح تیتر اول روزنامه ای که میخوانی بشود .
برویم کافه ، به جای چای، آب هویج خنک سفارش بدهم . بعد آدم های پشت میز ها را برانداز کنم که کدامشان همانی هست که ظاهرش نشان می دهد ?!
و سعی کنم حدس بزنم که تو ، این روز ها چقدر مرا باور می کنی ...
مترو سوار شویم و ایستگاهی که هیچوقت مقصدمان نبوده پیاده شویم . انگار خانه همان نزدیکیست و من هنوز یک عالم وقت دارم .
شب برویم تیاتر . ردیف سوم بنشینیم و پای نمایشنامه ی درام اشک بریزم و فین فین کنم . بغلم کنی و بگویی ؛ "بسه دختر ، دستمال کاغذی مون تموم شد ! "
من هق هق کنم و دستم را بگیری و ؛ "پاشو بریم خونه پاف ... "
پیاده برگردیم خانه و
آنقدر خسته باشم که ......
...
کلوچه کمی بهتر شده و من تمام این مسیر را رفتم و برگشتم ...
نوشته بودم در ۸ اردیبهشت ۹۴
با اندکی تغییر
دو روزه میخوام یه طرح بزنم و پرگار ندارم
اکولین هم میخوام با چند ورق کاغذ گرم بالا
حس خریدنش نیست
تو میدونی این یعنی چی ?
نمیدونی که ^_^
پ ن
عنوان قرضی است
نمایشنامه ی زندگی گاهی در آخرین ثانیه های مانده به اجرا ، تغییر می کند ...