خانوم پاف

زیادی خوب بودن خوب نیست 

زیادی که خوب باشی دیده نمیشوی

میشوی مثل شیشه ای تمیز 

کسی شیشه ی تمیز را نمیبیند 

همه به جای شیشه ، منظره ی بیرون را میبینند

ولی وقتی شیشه کمی بخار بگیرد

وقتی کمی منظره ی بیرون را بد نشان دهد 

همه آنرا میبینند 

همه سعی میکنند تمیزش کنند

زیادی خوب بودن خوب نیست 

زیادی که خوب باشی شکننده تر میشوی

با هر قدرناشناسی دلت ترک بر میدارد

میشکند 

تکه های شکسته را در دستانت میگیری 

نگاه میکنی به نتیجه ی زیادی خوب بودنت

زیادی خوب بودن خوب نیست 

زیادی که خوب باشی به زیادی خوب بودنت عادت میکنند 

آنوقت کافیست کمی بد شوی

همه گمان میکنند زیادی بدی ...


پ.ن

این که سیمین بانو گفت ، حال این دو روز من بود .

ولی من که میدونم ته دلم چی میگذره .

برای همین نشستم با خودم خلوت کردم ، 

دلمو بغل کردم ،تر و تمیزش کردم ،

غ غصه شو برداشتم جاش ق گذاشتم ،

اینم شد یه قصه از هزار تا قصه ی زندگیم .

بعدم رفتم برای خودم هدیه خریدم 

تا بگم ؛

خودم جان !

ممنون که طاقت میاری همیشه .

و لبخند زدم 

یه لبخند شور ...

خانوم پاف
۰۸ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۱۷ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر

آدمها گاهی دوست دارند شرایطشان را عوض کنند

آدمها گاهی نیاز دارند شرایطشان را عوض کنند

آدمها گاهی مجبورند شرایطشان را عوض کنند

تغییر موضع و موقعیت بدهند ، از جایی به جای دیگر بروند ، از چیزی به چیز دیگر برسند و از آدمی به آدم دیگر تبدیل شوند .

ماهیت همه تغییر است اما وقتی کم می آوری ، مجبور میشوی !

آدمها گاهی کم می آورند ، برای همین است مثلا عده ای از  شغلشان استعفا میدهند ، عده ای از خانه ی پدری میروند و مستقل زندگی میکنند ، یا از شهرشان به شهر دیگر مهاجرت میکنند ، از همسرانشان جدا می شوند ، نام فامیل شان را عوض میکنند ، رشته ی تحصیلی یا دانشگاهشان را تغییر میدهند ، از اداره یا شرکتشان حکم انتقال یا ماموریت میگیرند ، با دوستی قطع رابطه میکنند، خانه شان را از این سر شهر به ان سر شهر میبرند ، حتی گاهی دیده ام آدمها دین و اعتقاداتشان را تغییر میدهند .

عده ای هم هستند این وسط از بودنشان استعفا میدهند ...

آدمها گاهی مجبورند کاری کنند که اصلا بلد نیستند ، دلشان نمیخواهد و حتی هیچوقت فکرش را نمیکردند روزی مجبور به انجامش شوند ...

به راستی آدمها موجوداتی طفلکی هستند .

...

...

...

متن استعفایم را نوشتم و گذاشتم روبروی چشمهایش

گفتم چه امضا کنی ، چه نکنی فرقی نمیکند . به هر حال من دیگر سر این پست مزخرف نمیمانم .

فوقش چه میکند مگر ؟ یا استعفایم را میپذیرد و من میروم جای دیگر ، جور دیگر مشغول میشوم و یا اخراجم میکند که باز همان است که من میخواهم .

میماند حق و حقوق و تسویه حساب که میدانم نمیدهد و من میبخشم به این سالهای حرام شده ...

مگر آدم چقدر میتواند جلوی مجبور شدنش را بگیرد !

برایش شرح کامل دادم

استعفا میدهم از هر چه مهر و مهربانی یک طرفه است .

از دوست داشتن های بی حساب و بی توقع ، از اطمینان و اعتماد ، از غصه خوردن برای لحظه های تلخ دیگری ، از گذشت های مکرر و بخشش های بیهوده .

از هر چیزی که بوی عاطفه و احساس و  دل بدهد ... دلتنگی ، دلبستگی ، دلدادگی ، دلواپسی ...

میخواهم از این من که وجودم را فرا گرفته و باعث آزارم شده دور شوم .

غذاهایم را دیگر خوشمزه نمیپزم ... اصلا خوب است مدتی آشپزی نکنم !

پیژامه ی مردانه میپوشم و روی مبل لم میدهم و چای داغ را هورت میکشم . موهایم را باز کوتاه میکنم .

کتابهای ممنوعه میخوانم و آهنگ های موردعلاقه ام را delet میکنم . کوچه بازاری قدیمی با ولوم 100 گوش میدهم گور بابای همسایه !

با شعر و جمله های قشنگ و حرفهای دوست داشتنی ام بدرود میگویم .نویسنده های محبوبم را میبوسم و میگذارمشان لای کتابهایشان تا خشک شوند و کارتون کارتون  میدهم دست سبزی فروش محل تا نعناع و ریحان بپیچد لای قصه هایشان ...

کسی چه میداند شاید همین فردا صبح دمپایی های صورتی ام را پوشیدم و رفتم و نان خریدم ، دو رو خاشخاشی !

دلم میخواهد شبها خرناس بکشم مثل قبل تر ها و کابوس ببینم و داد بزنم .

و اعصاب نداشته باشم برای دخترکم حتی یک شعر کوتاه بخوانم .

حرف نزنم و مشورت نه بدهم و نه بگیرم !

احوال پرسی تلفنی و اینترنتی و اس ام اس دوستانه و عاشقانه و  خوبم وعالی ام های دروغی را میریزم دور . اصلا به من چه که حال کی بد است و به کسی چه که حال من ... !

و اگر کسی گفت چه زن مهربانی هستم و چه خوشبخت ؛ این بار با پشت دست بکوبم توی دهنش .

این ها را گفتم و منتظر جواب روزگار لعنتی ماندم ...

فقط تا فردا وقت دارد استعفایم را بپذیرد وگرنه باز همان خری میشوم که بودم !!!


نوشته بودم در ۲۲ بهمن ۹۲ 


خانوم پاف
۰۸ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۱۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

حال دلش خوب نبود 

آخرین بار که برای حال دلش امن یجیب خواندم ، 

دلش قرص شد 

به رفتن .... 

خانوم پاف
۰۷ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۳۱ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۴ نظر

اون گوشه از قلبم، که مال هیچکس نیست
کی با تو آروم شد، اصلا مشخص نیست


خانوم پاف
۰۷ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۳۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

کسی را پیدا کن که قلبت را بخنداند 


خانوم پاف
۰۴ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۰۳ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲ نظر

اگر قرار بود ، آخر همه ی دویدن ها  رسیدن باشد ، 

چه کسی شاعر می شد ?

شاعر ها ، همان عاشق هایی هستند که یا دیر رسیدند ، یا هر گز نرسیدند ،

اما  به دویدنشان ادامه دادند ...


بخوانید در وبلاگ شیدایی

خانوم پاف
۰۳ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۳۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱ نظر

بسوزه این تب 

که داره میسوزونه تو رو 

دردت به جانم 

خانوم پاف
۰۳ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۰۲ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲ نظر

دو روز پیاپی سردرد دارد.

سردرد که باشد ، حوصله میرود توی کمد لابلای کامواهای زمستانی

 خودش را مخفی میکند . 

ناز کسی را نمی‌کشد اما خودش یک دنیا ناز میکند . 

به دست و پایش نمی پیچم  و برایش کمی گل گاو زبان دم میکنم . 

دستش را میگیرم توی دستم و کنار گوشش یواش میگویم :

 آروم باش ....

یک نیشگون سفت از بازویم میگیرد و میگوید : برو دختر 

هرچی می‌کشم از دست تو می‌کشم !




خانوم پاف
۳۰ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۳۸ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳ نظر

تو نیستی

و من به شدت دلتنگت هستم .

گل ها را آب میدهم ،

و چراغ خانه مان را روشن می‌گذارم . 

مبادا وقتی بیایی

نبودنم تو را دلتنگ کند . 


خانوم پاف
۲۵ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۴ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۴ نظر

وقتی کسی را برای اطمینان خودت می آزمایی 

قطعا تحمل شکست خوردنش را داشته ای 

این شرط عقل است . 


عاشق ازین خبط ها نمی کند  جان دلم ! 

خانوم پاف
۲۴ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۵۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۶ نظر

باید به چیز هایی که آموخته ام عمل کنم ،

یاد گیری چیزهایی که نمیدانم  را به بعد از آن موکول میکنم .

خانوم پاف
۲۴ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۴۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

تابستان است 

مرداد ، گرم ، 

دلم تنگ است .

همسایه ی جدیدمان حلوا خیرات کرده .

از صبح دلم چیزهای شیرین میخواست .

هندوانه ی شیرین ، هویج پلوی شیرین ، حلوای شیرین ....

هر زمان شیرینی هوس میکنم یعنی دلم بد جور گرفته 


شاید از این خانه بروم 

از این شهر حتی 

نکند مجبور شوم از خودم هم هجرت کنم ? 

ببین با چه روزهای کسل کننده ای گره خورده ام ... 


راستی 

شکلات داری ?

خانوم پاف
۲۲ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۱۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۴ نظر

چشمها را دوست دارم .

همه چیز را یک جا در خودشان دارند .

انگار مستقیم وصل شده باشند به دل آدمها .


 گاهی هشدار میدهند ! 

مواظب باش 

صاحب من تو را ابله فرض کرده ! 


چشمها را دوست دارم . 

دروغ در ذاتشان نیست، 

اگر هم مجبورشان کنی در دم تو را لو میدهند ! 



خانوم پاف
۲۱ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۲۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳ نظر

زهرا دوستم بود . دختر همسایه ی خانه ی بی بی ، هفت سال از من بزرگتر بود . دوستم داشت ،من هم دوستش داشتم . همسایه بودیم ، هم جنس ، هم سلیقه و هر دو تنها . 

بماند که سال ها بعد شد عروس خانواده اما زهرا برای من هنوز هم همان زهرای آن روزها بود . 

آن روز های کشدار ، سرگرمی های ما خیلی محدود بود . 

اصلا آن روزها همه چیزمان و بیشتر از آن همه چیز ، ما بودیم که محدود بودیم به حدودی که نمی فهمیدیمشان . 

تنها در خیال هایمان و آرزو هایمان و امید به روزهای خوبی که شنیده بودیم در راه است ، بال می زدیم .  

ما دخترکان خوبی بودیم . شاید اگر روزگارمان روزگار بهتری بود خوب تر هم می ماندیم . 

هر کداممان یکی دو نوار کاست داشتیم که میلیون ها بار با هم گوش کرده بودیم . کارت پستال هایی که به در و دیوار اتاقمان چسبانده بودیم و لباس هایی که به هم قرض می دادیم و چهل تکه هایی که زیر درخت های باغچه پهن میکردیم و بساط خاله بازی رویش میچیدیم . 


آن روزها کمتر بازی میکردیم . میگفت کار دارم  . 

بابا انتقالی گرفته بود و ما به زودی می رفتیم ۱۵۰۰ کیلومتر آن طرف تر از شهرمان . 

یک روز آمد و بسته ای به دستم داد و گفت "خدا کنه خوشت بیاد".

یک تابلوی قاب شده ی ۵۰ در ۵۰ .

تصویر دخترک زیبایی که چهره و دستانش نقاشی  و لباس ها و تزییناتش ماهرانه پولک دوزی شده بود .

دختر از دست هایش به صلیبی بسته شده و تیر بزرگی به قلبش فرو رفته بود . 

اشک از چشم و خون از قلبش جاری بود و این همه ی فهم طراح بود  از مفهومی که اسمش را گذاشته بود عشق  .!


 تابلو را دوست نداشتم . چشمهای دخترک سرد و بی روح بود و تصویری که از عشق روی پارچه نقش بسته بود وحشتناک . 

هیچ وقت آن را به دیوار اتاقم نزدم . حتی هیچ وقت دیگر نگاهش نکردم و حتی نمیدانم بعد ها مامان با آن تابلو چه کرد . 


برایش خیلی زحمت کشیده بود . بدون اجازه ی مادرش پارچه را داده بود به نقاش و دور از چشم همه ، وقتهایی که تنها بود سوزن دوزیش کرده بود . روزی هم که برای قاب گرفتنش رفته  و کمی دیر به خانه برگشته بود ، حسابی از خجالتش در آمده بودند . 

همه ی این ها را میدانستم اما طاقت نگاه کردن به چشمای دخترک توی تابلو را نداشتم . 

آرزو میکردم کاش زشت بود ، به جای داشتن آن دو تا چشم آهویی ، کور بود و به جای تیر عشق تیر مرگ به قلبش نشسته بود . 

سوزن دوزی های پر زرق و برق نمیتوانست جای برق نداشته ی چشمهایش را پر کند ، نگاهش یک چیزی کم داشت . 

چیزی که بعد ها فهمیدم اسمش آزادی ست  ... 



بخوانید در وبلاگ شیدایی 

خانوم پاف
۲۰ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۲۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۴ نظر

" تهران برای خنده هات لحظه شماری میکنه ...  " 


این یه جمله ی عاشقانه نبود ،

تعارف هم نبود ،

حتی تصویر یه خاطره هم نبود .    


این جور جمله ها رو میمیرم 

چون از نو بهم زندگی میدن 


پ ن 

 درست وقتی بر می‌گشتم خونه 

این اس ام اس  بهم زندگی داد 

مرسی دوستم بابت بودنت 

بابت خوب بودنت ...


خانوم پاف
۱۸ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۲۸ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۷ نظر

سوغات من ،

ازین سفر ،

برای تو ،

فقط یک خداحافظ بود .


برای شکستن من ،

همین  جمله 

بقدر کافی 

سنگین است 

....


خانوم پاف
۱۷ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۳۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

هیچ چیز سر جای خودش نیست 

جز تو

در قلبم 

خانوم پاف
۱۵ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر

کتری که به قل قل افتاد ، شعله را خاموش کرد . 

چرخی زد و دامن گل گلی اش دور پاهایش رقصید . 

شیشه های کوچک را از داخل کشو بیرون آورد . 

یک لیوان آب جوش ، یک عدد هل سبز ، چند گلبرگ گل سرخ، یک تکه چوب دارچین ، کمی گل گاوزبان و اسطوقدوس ، چند پر بهارنارنج و کمی عسل ... 

نعلبکی را وارونه روی لیوان گذاشت تا با حرارت خودش دم بکشد .

لیوان را گذاشت روی میز و صندلی را کشید عقب و نشست . 

با انگشت اشاره دور تا دور نعلبکی را لمس می کرد .

انگشتش گرم و گرم و گرمتر می شد . 

چشمهایش بی رمق بود . خواب آلود و غمگین ....

با خودش فکر میکرد ، از همجواری آب و حرارت و طعم وعطر های دلپذیر ، انتظار چه معجزه ای میتواند داشته باشد ? 


از پشت میز بلند شد . 

یک لیوان بزرگ دیگر برداشت . 

باز هم آب جوش ، یک عدد هل سبز ، چند گلبرگ گل سرخ، یک تکه چوب دارچین ، کمی گل گاوزبان و اسطوقدوس ، چند پر بهارنارنج و کمی عسل ... 

صورتش را به لبه لیوان نزدیک کرد . 

از حرارت آب جوش لب هایش به گز گز افتاد . 

احتیاط کرد مبادا رد ماتیک صورتی اش لبه لیوان بنشیند . 

آهسته یک جمله ی کوتاه را زمزمه کرد . لبخند کوچکی زد و

 با سرعت نعلبکی را وارونه روی لیوان گذاشت . 


چند دقیقه بعد از نوشیدن دمنوشش ، لیوان دوم را روی میز مطالعه گذاشت . 

_ من میرم بخوابم . شب بخیر 

_شب بخیر 



خانه تاریک و ساکت بود . 

عینکش را برداشت . ته ریش زبرش را مالید و دهن دره ای کرد . 

چشمهایش بی رمق بود . خواب آلود و غمگین و خسته ... 

نگاهش که به لیوان افتاد تازه یادش افتاد چه بی اراده جواب داده ؛ شب بخیر 

یک نفس همه را سر کشید . 

 چیزی توی وجودش جاری شد . 


زن روی تخت خواب آرام خوابیده بود .

مرد بی سر و صدا بالای سرش آمد . 

صورتش را به صورت او نزدیک کرد . 

لب هایش به گز گز افتاد . 

آهسته یک جمله ی کوتاه را زمزمه کرد . 

زن لبخند کوچکی زد و

مرد موهایش را بوسید .


بخوانید در وبلاگ شیدایی



خانوم پاف
۱۳ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۳۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

خسته ام 

انگار بار خستگی تمام زنان تاریخ بر دوشم گذاشته شده 

بعضی خستگی ها کوچکند و سبک 

و بعضی سنگین و خرد کننده 

خستگی یک زن قوی 

به مراتب ویران کننده تر است 


خانوم پاف
۱۲ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۳۴ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱ نظر

" عادت وجود نداره

 هیچ چیز تکراری نیست

هیچ رفتاری عادت نمیشه،

مگر اینکه خودم بخوام 

 مگر اینکه باهاش کنار بیام "

حالا این میتونه هزار و یک دلیل داشته باشه 


خانوم پاف
۰۷ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۲۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳ نظر

_ چطور همه ش با هدفون یا هندزفری موزیک می‌شنوی ?


_همیشه چند تا نت هستن اون آخرا ، منتظرن بشنومشون !


_دیوانه ای 


_ شک نکن !

خانوم پاف
۰۷ مرداد ۹۴ ، ۰۸:۲۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر

میدونم میگی شعار نده 

میدونم میگی دوره این حرفا گذشته 

اما 

تو که میگی هندسه ی اندام زن .....

چیزی از جغرافیای قلبش میدونی ??? 


پ ن 

وقتی بعضی تمجید ها و تعبیر ها رو از ظرافت و زیبایی جسم زن میخونم ، نمیدونم باید خوشحال بشم یا غمگین ...


خانوم پاف
۰۶ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۲۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۵ نظر

همیشه دلم برایت تنگ میشود 

همیشه 

هر لحظه 

که این محدوده ی زمان نبودن های توست 

دلم میخواهدت مدام 

 

 همیشه ندارمت 

اما راضی ام از تو  

بی شک 

همیشه نبودن 

بهتر از گاهی بودن و گاهی نبودن است 

 

تو همیشه نباشی هم  

من همیشه میخواهمت 



پ ن 

نوشته بودم در ۶ بهمن ۹۳

خانوم پاف
۰۶ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۱۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر
بن سای 
به بهای اسارتش 
قیمتی شده 

گرانترین بن سای 
باز هم ارزان فروخته می شود ... 

خانوم پاف
۰۶ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۱۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

شب را به صبح می دوزم 

صبح را به شب 

این لحاف چهل تکه 

چرا

گرمم نمیکند 


پ ن 

نوشته بودم در  ۱۵ دی ۹۳

خانوم پاف
۰۵ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۲۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳ نظر

دستم 

به نوشتن نمی رود 

دستم 

به بافتن نمی رود 

دستم 

پی دلم رفت

و 

بر نگشت

خانوم پاف
۰۴ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۲۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر

فکر میکنی 

اگه قرار باشه فقط ۷ نفر رو انتخاب کنم از میون همه ی آدمهای دنیا 

که بذارمشون توی قاب زندگیم ، 

تو نفر چندم خواهی شد ? 


خانوم پاف
۰۲ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۴۸ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۵ نظر

دل 

خوشی میخواهد 

دلخوشی هایم 

کوووووو ...

خانوم پاف
۰۱ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۴۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۵ نظر

ترس نداره 

وقتی گلدون بلور قدیمی قیمتی ت  یهویی می افته میشکنه هزار تیکه میشه ، 

شکستن هیچ گلدونی

دیگه 

ترس 

نداره

آخ که یه چیزایی نباید بشکنه ، نباید ....


خانوم پاف
۳۱ تیر ۹۴ ، ۱۷:۰۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

سوغاتی ها همیشه بوی خوب میدن 

بوی نو بودن

بوی شهری که ازش اومدن 

 بوی آدمی که اونو خریده 

بوی کاغذ ی که دورش پیچیده

بوی چمدون 

بوی خوب 

سوغاتی ها بوی مهربونی میدن 

مدت ها بود سوغاتی نگرفته بودم ! 

مرسی دوستم 

خوب باشی همیشه 

خانوم پاف
۳۰ تیر ۹۴ ، ۱۱:۲۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر