زیر پنجره ی اتاقت
به دیوار تکیه زده بودم
و سوختن کتاب شعرم را تماشا می کردم.
من دیگر شاعر نیستم ،
گربه ام .
میگویند گربه ها هفت تا جان دارند.
زیر پنجره ی اتاقت
به دیوار تکیه زده بودم
و سوختن کتاب شعرم را تماشا می کردم.
من دیگر شاعر نیستم ،
گربه ام .
میگویند گربه ها هفت تا جان دارند.
میگما
_ ها ?
میدونی چقدر دوستت دارم ?
_ ها
خوبه
میرم زندگی کنم !
_ها?
هاااا !
آدم ها باید برای هم " باشند "
به گمان من ،
بودن
به قدر کفایت ،
نه به قدر لزوم .
روزگار
همیشه بریک قرارنمی ماند.
روز و شب دارد.
روشنی دارد،
تاریکی دارد.
کم دارد، بیش دارد.
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده تمام می شود
بهار می آید!
جای خالی سلوچ _ محمود_دولت_آبادی
قرار گذاشتیم شب ها نیم ساعتی با هم چت میکنیم !
یعنی خواست او بود.
من اصلا گمان هم نمیکردم همچین کاری خوشحالش کند.
درد دل میکنیم ، استیکر بوس و بغل و خنده و عشقولانگی برای هم میفرستیم و بعد که حرف هایمان تمام شد خداحافظی می کنیم و همدیگر را واقعی بغل میکنیم.
ما مادر و دختر باحالی هستیم !
میان آن همه ممنوعه ،
سهم ما یک سیب بود ؛
شیرین و آبدار !
نوش جانمان ...
دلم
به دوست داشتنت خوش است .
فرقی نمی کند
دوست داشتن من ، تورا
یا دوست داشتن تو ، مرا
من
دلم
به همین دوست داشتن های نامعلوم خوش است.
اژدهای خفته دوباره بیدار شده
به غار تنهایی اش که برگشت ، شاید من هم برگشتم.
نوشتم :
دوستت دارم خانم پاف .
به خودم عشق ورزیدم .
من تنها کسی هستم که برای خودم باقی می مانم.
تا آخرین لحظه.
تا وقتی که بگویند ، پاف هم مرد . . .
حتی بعد از آن.
وتو
توی دوست داشتنی را چه کنم ?
راستی که این روزها چقدرررررر به مردن فکر میکنم.
زنده بودن ، عشق ورزیدن و مردن.
میترسم بگویم دوستت دارم
و بخش پایانی این سه گانه برایم سخت شود.